جدول جو
جدول جو

معنی دشوار گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

دشوار گشتن
(دَ)
دشوار گردیدن. سخت شدن. طم ّ. (از منتهی الارب) :
یکی کار بد خوار و دشوار گشت
ابا گرد کشور همه یار گشت.
فردوسی.
اًغصان، کج گردیدن و دشوار گشتن کار. (از منتهی الارب). و رجوع به دشوار گردیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(جُ تَ)
سخت گرفتن. سختگیری کردن:
کار دنیا که تو دشوارگرفتی بر خود
گر تو بر خویشتن آسان کنی آسان گردد.
کمال اسماعیل.
خوار و دشوار جهان چون پی هم میگذرد
گر تو دشوار نگیری همه کار آسان است.
اثیر اومانی (از امثال و حکم).
چو با دوست دشوار گیری وتنگ
نخواهد که بیند ترا نقش و رنگ.
سعدی.
اگر ببند بلای کسی گرفتاری
گناه تست که بر خود گرفته ای دشوار.
سعدی.
تعاسر، با یکدیگر دشوار گرفتن. (دهار) ، دشوار فرض کردن. سخت انگاشتن
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
سخت پنداشتن، صعب بودن. با سختی قرین بودن. مشکل داشتن. کراهه. کراهیه. کره. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) :
یکی منزلست این که هرک اندرو شد
برون آمدن سخت دشوار دارد.
ناصرخسرو.
مکروه، دشوارداشته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ ری اُ دَ)
مرئی شدن. (یادداشت مؤلف). پدیدار شدن:
ببزم و به نخجیر بر کوه و دشت
چنین تا بژی برز دیدار گشت.
اسدی (گرشاسب نامه ص 348)
لغت نامه دهخدا
(فَ بَ کَ / کِ دَ)
هشیار گردیدن. به هوش آمدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هشیار گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ کَ / کِ دَ)
بی اعتبار گشتن. ناچیز گشتن. بحساب نیامدن. بی قدر گشتن. بی ارزش گشتن. (یادداشت بخط مؤلف) :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.
رودکی.
دریغا که دانش چنین خوار گشت
ندانم کسی کش بدانش هوی ست.
ناصرخسرو.
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای و شوم فن.
مولوی.
، ذلیل شدن. بدبخت شدن. بیچاره شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِگَ تَ)
سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایه. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال. (منتهی الارب). التباث. (المصادر زوزنی). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. (منتهی الارب). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. (منتهی الارب). عسر. (دهار). عسره. (ترجمان القرآن جرجانی). عوص. (تاج المصادر بیهقی). کنظ. لطث. ملاعجه. وعور. (منتهی الارب) :
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.
منوچهری.
چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص 352).
چیزی که نجویندش از جایگه خویش
بر مردم دشوار شود کار نه دشوار.
ناصرخسرو.
اًجبال، دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک، دشوار شدن سخن. (از منتهی الارب). عسر، دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث، دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکه، زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
دچار شدن. دچار گردیدن. رجوع به دچار شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ دَ هََ گِ رِ تَ)
شکار گردیدن. شکار شدن. (یادداشت مؤلف) :
شکار یکی گشتی ازبهر آنک
مگر دیگری را بگیری شکار.
ناصرخسرو.
و رجوع به شکار شدن و شکار گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ شُدَ)
دور گردیدن. دور شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دور شدن و دور گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشکار گشتن
تصویر آشکار گشتن
ظاهر شدن تجلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوار گشتن
تصویر آوار گشتن
در بدر شدن، خراب شدن ویران گشتن، غارت شدن چپاول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار گشتن
تصویر خوار گشتن
بی اعتبار گشتن، بحساب نیامدن، بی ارزش گشتن
فرهنگ لغت هوشیار