دشوار گردیدن. سخت شدن. طم ّ. (از منتهی الارب) : یکی کار بد خوار و دشوار گشت ابا گرد کشور همه یار گشت. فردوسی. اًغصان، کج گردیدن و دشوار گشتن کار. (از منتهی الارب). و رجوع به دشوار گردیدن شود
دشوار گردیدن. سخت شدن. طَم ّ. (از منتهی الارب) : یکی کار بد خوار و دشوار گشت ابا گرد کشور همه یار گشت. فردوسی. اًغصان، کج گردیدن و دشوار گشتن کار. (از منتهی الارب). و رجوع به دشوار گردیدن شود
سخت گرفتن. سختگیری کردن: کار دنیا که تو دشوارگرفتی بر خود گر تو بر خویشتن آسان کنی آسان گردد. کمال اسماعیل. خوار و دشوار جهان چون پی هم میگذرد گر تو دشوار نگیری همه کار آسان است. اثیر اومانی (از امثال و حکم). چو با دوست دشوار گیری وتنگ نخواهد که بیند ترا نقش و رنگ. سعدی. اگر ببند بلای کسی گرفتاری گناه تست که بر خود گرفته ای دشوار. سعدی. تعاسر، با یکدیگر دشوار گرفتن. (دهار) ، دشوار فرض کردن. سخت انگاشتن
سخت گرفتن. سختگیری کردن: کار دنیا که تو دشوارگرفتی بر خود گر تو بر خویشتن آسان کنی آسان گردد. کمال اسماعیل. خوار و دشوار جهان چون پی هم میگذرد گر تو دشوار نگیری همه کار آسان است. اثیر اومانی (از امثال و حکم). چو با دوست دشوار گیری وتنگ نخواهد که بیند ترا نقش و رنگ. سعدی. اگر ببند بلای کسی گرفتاری گناه تست که بر خود گرفته ای دشوار. سعدی. تعاسر، با یکدیگر دشوار گرفتن. (دهار) ، دشوار فرض کردن. سخت انگاشتن
سخت پنداشتن، صعب بودن. با سختی قرین بودن. مشکل داشتن. کراهه. کراهیه. کره. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : یکی منزلست این که هرک اندرو شد برون آمدن سخت دشوار دارد. ناصرخسرو. مکروه، دشوارداشته. (دهار)
سخت پنداشتن، صعب بودن. با سختی قرین بودن. مشکل داشتن. کراهه. کراهیه. کره. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : یکی منزلست این که هرک اندرو شد برون آمدن سخت دشوار دارد. ناصرخسرو. مکروه، دشوارداشته. (دهار)
سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایه. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال. (منتهی الارب). التباث. (المصادر زوزنی). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. (منتهی الارب). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. (منتهی الارب). عسر. (دهار). عسره. (ترجمان القرآن جرجانی). عوص. (تاج المصادر بیهقی). کنظ. لطث. ملاعجه. وعور. (منتهی الارب) : کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار. منوچهری. چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص 352). چیزی که نجویندش از جایگه خویش بر مردم دشوار شود کار نه دشوار. ناصرخسرو. اًجبال، دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک، دشوار شدن سخن. (از منتهی الارب). عسر، دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث، دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکه، زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب)
سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایه. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال. (منتهی الارب). التباث. (المصادر زوزنی). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. (منتهی الارب). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. (منتهی الارب). عسر. (دهار). عسره. (ترجمان القرآن جرجانی). عوص. (تاج المصادر بیهقی). کنظ. لطث. ملاعجه. وعور. (منتهی الارب) : کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار. منوچهری. چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص 352). چیزی که نجویندش از جایگه خویش بر مردم دشوار شود کار نه دشوار. ناصرخسرو. اًجبال، دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک، دشوار شدن سخن. (از منتهی الارب). عسر، دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث، دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکه، زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب)